آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

شیرینی زندگی

آریا جونم، گل پسرم، بدنیا خوش اومدی

جمعه 25 دی 94 پایان 9ماه انتظار شیرین بود. صبح ساعت 9 منو بابا قادر و آرتین و مامانی آماده شدیم که بریم بیمارستان دکتر واسه 28ام وقت عمل داده بود ولی من از شب قبل تکونهای تو خوشگل پسرمو خیلی کم حس میکردم و همین باعث شد که زودتر بیمارستان و همگی بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت بودیم و ساعت 2:55 بعداز ظهر لحظه شماری ما به پایان رسید و تو بدنیا اومدی. آرتین که از صبح منتظرت بود و همش میگفت کی آریا میاد از طرف تو برای آرتین کادو هم خریده بودیم که همین باعث خوشحالی مضاعف آرتین شده بود. وقتی به هوش اومدم خیلی خیلی درد داشتم ولی به محض اینکه تورو آوردن تو اتاق همه چی از یادم رفت و فقط به معصومیت و خوشگلی تو فکر میکردم بعدشم که آرتین با تیپ خوشگلش اوم...
29 دی 1394

تولد آرش خان

26آذر تولد آرش گل دعوت بودیم با لیلا جون و نیما خان عیسی خانی قرار گذاشتیم که باهم بریم ساعت 4 رفتیم تولد و از همون اول با دیدن بچه ها و اسباب بازیها کلی ذوق کردی و حسابی سرگرم بازی شدی، اومدی میوه خوردی و پذیرایی شدی باز رفتی سراغ بازی با بچه ها تا موقع کیک بریدن آرش عزیزم که اون وسطا یه چرتی زد و کل مجلس با اون اخلاق خوشش میدرخشید. خیلی خیلی بهمون خوش گذشت نیما برای آرش یه قطار خوشگل کادو آورده بود که بماند تو چه کردی !! الا و بلا این مال منه و هیچ کس نباید بهش دست بزنه بچه های دیگه هم مثل تو مشتاق بودن تا قطار باز بشه و باهاش بازی کنن ولی تو گریه میکردی که نباید کسی به این دست بزنه یه نیم ساعتی اسیر بودیمو داستان داشتیم تا اینکه از سرت اف...
16 دی 1394

یه شب خیلی خوب

دیشب خانم میرنجات اینا زحمت کشیدن و دعوتمون کردن رستوران، اولش تو نمیخواستی بیای چون بالا خونه عرفان اینا بودی و داشتی اونجا بازی میکردی بعد از کلی نق زدن و توضیح که با صبا اینا میخوایم بریم بیرون بالاخره راضی شدی که لباس بپوشی و بیای   رفتیم رستوران ایرانویچ اونجا یه اتاق بازی خیلی خوشگل داشت که تو بعد از اینکه یکم سیب زمینی خوردی، با آقا مرتضی رفتی برای بازی. واقعا ازشون ممنونم که تو این مدت خیلی حواسشون بهمون بود و اینکه چقدر تورو دوست دارن و بهت میرسن. ماهم بعد از اینکه شاممون تموم شد اومدیم پایین پیش شما. یه شب خیلی عالی که به هممون خوش گذشت. یه خاطره جالبشم این بود که تو اتاق بازی یه بچه بود که نمیذاشت شماها با قلعه و بعضی از...
9 دی 1394
1